سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 92 خرداد 21 , ساعت 7:43 صبح
سلام!
همه چیز درست از آنجایی شروع می شود که بلوغش گویند. خیلی گفته اند و شنیده ایم
.
اما کسی جز من و تو شاید اینقدر دوران بحرانی آنرا درک نکرده باشد. من و تو در دوران سر نوشت ساز زندگی به عادت زشت استمناء مبتلا شدیم و بدانید و آگاه باشید که این تنها یک بیماری است. پس واگیر است و خطرناک. امّا خوشبختانه قابل درمان و پیشگیری است که اکنون من و تو باید درمان شویم، به امید روزی که ما پیشگیری کنیم برای آیندگان. درمانش یک داروی اساسی بیش ندارد؛ دارویش اینجاست؛ آن، « نگاه » است
.
من (ح ـ ر) 5/17 ساله در مقطع ورودی به چهارم دبیرستان هستم، از سال .... مبتلا شدم و حال می فهمم  دوست ناباب چیست و دوران بلوغ یعنی چه! ولی من پیروز شدم از این جهت که تسلیم نشدم و نوشتم برای تو، چون من هستم که تو را می فهمم و من هستم که خون دل خوردم از برای زندگی ام که با دستان خودم نابودش می کردم و این تویی که انتخاب می کنی زندگی با ذلت یا عزت را و عزتش خداست و ذلتش
...!

در اوج سقوط تسلیم نشیم ما میتوانیم

انتخاب با شما : 


 


یا







لیست کل یادداشت های این وبلاگ