ما از جهان حیوانات اطلاعات زیادى در دست نداریم، و با تمام پیشرفتهایى که در این زمینه شده، هنوز ابهامهاى فراوانى بر روى آن سایه افکنده است
ما آثار هوش و دقت و ذکاوت و مهارت در کارهاى بسیارى از آنها مىبینیم:
خانهسازى زنبوران عسل، نظمى که بر کندو حکم فرما است، دقت مورچگان در جمع آورى نیازمندیهاى زمستان، طرز ذخیره و انبار آنها، دفاع کردن حیوانات از خود در برابر دشمن، و حتى آگاهى آنها از درمان بسیارى از بیماریها، پیدا کردن لانه و خانه خود از فاصلههاى بسیار دور دست، و پیمودن راههاى طولانى و رسیدن به مقصد، پیش بینى آنها از حوادث آینده، و مانند آن همه از چیزهایى است که نشان مىدهد، در دنیاى مرموز حیوانات بسیارى از وسائل هنوز براى ما لا ینحل است.
از این گذشته بسیارى از حیوانات بر اثر آموزش و تربیت، کارهاى شگفت انگیزى انجام مىدهند که حتى انسانها از آن عاجزند.
اما بدرستى روشن نیست که آنها تا چه حد از دنیاى انسانها با خبرند؟ آیا واقعا آنها مىدانند که ما کیستیم و چه مىکنیم؟ ممکن است ما در آنها چنین هوش و ادراکى را سراغ نداشته باشیم، ولى آیا این به معنى نفى آن است؟! روى این حساب اگر در داستان حضرت سلیمان خواندیم که مورچگان از آمدن لشکر سلیمان به آن سرزمین با خبر شدند و اعلام رفتن به لانهها نمودند تا زیر دست و پاى لشکر له نشوند، و سلیمان نیز از این ماجرا آگاه شد زیاد جاى تعجب نیست.
سوال : آیا حیوانات غیر انسانى هم نظیر انسان حشر دارند یا نه؟
آیه" ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ" متکفل جواب از این سؤال است، هم چنان که آیه" وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ" قریب به آن مضمون را افاده مىکند، بلکه از آیات بسیار دیگرى استفاده مىشود که نه تنها انسان و حیوانات محشور مىشوند، بلکه آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و سایر شرکائى که مردم آنها را پرستش مىکنند و حتى طلا و نقرهاى که اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگردیده همه محشور خواهند شد،
علاوه بر اینکه خداى تعالى از پارهاى از حیوانات لطائفى از فهم و دقائقى از هوشیارى حکایت کرده که هیچ دست کمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانى که از مورچه و سلیمان حکایت کرده است
و اما سؤال بعدی اینکه: آیا حیوانات تکالیف خود را در دنیا از پیغمبرى که وحى بر او نازل مىشود مىگیرند یا نه؟ و آیا پیغمبرانى که فرضا هر کدام به یک نوع از انواع حیوانات مبعوث مىشوند، از افراد همان نوعند یا نه؟ جوابش این است که: تا کنون بشر نتوانسته از عالم حیوانات سر درآورده و حجابهایى که بین او و بین حیوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث کردن ما پیرامون این سؤال، فائدهاى نداشته و جز سنگ به تاریکى انداختن چیز دیگرى نیست، کلام الهى نیز، تا آنجا که ما از ظواهر آن مىفهمیم، کوچکترین اشارهاى به این مطلب نداشته
ترجمه: [سوره الفتح (48): آیات 1 و2]: 1-ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم!
2- غرض این بود که خداوند گناهان گذشته و آیندهاى را که به تو نسبت مىدادند ببخشد و نعمتش را بر تو تمام کند، و به راه راست هدایتت فرماید.
سه سؤال مهم
1- با اینکه پیامبر به حکم مقام عصمت از هر گناهى پاک است منظور از این جمله چیست؟
2- به فرض که از این ایراد صرف نظر کنیم چه ارتباطى میان" فتح حدیبیه" و" آمرزش گناهان" مطرح است.
3- اگر منظور از جمله" ما تَأَخَّرَ" گناهان آینده است، چگونه ممکن است گناهى که صورت نگرفته مورد عفو قرار گیرد؟ آیا این اجازه ارتکاب گناه در آینده نیست؟
جواب اجمالی:
سلام
برای اینکه جوابی که اینجا می ذارم برات خسته کننده نباشه در سه بخش میارم:
بخش اول جواب:
خداوند در سوره مبارکه فتح آیه 1 و 2 می فرماید:
إِنَّا فَتَحْنا لَک فَتْحاً مُبیناً (1) لِیَغْفِرَ لَک اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْک وَ یَهْدِیَک صِراطاً مُسْتَقیماً (2)
ما تو را به فتح آشکارى فیروز مىگردانیم (1) تا خدا از گناه گذشته و آینده تو در گذرد و نعمت خود را بر تو به حد کمال رساند و تو را به راه مستقیم هدایت کند. (2)
این آیات هرگز ارتباطی با عصمت پیامبر ندارد زیرا در نخستین آیه این سوره بشارت عظیمى به پیامبر (ص) داده شده است، بشارتى که طبق بعضى از روایات نزد پیامبر (ص) محبوبتر از تمام جهان بود، مىفرماید:" ما براى تو فتح آشکار و نمایانى کردیم" (إِنَّا فَتَحْنا لَک فَتْحاً مُبِیناً).
پیروزى چشمگیرى که آثار آن در کوتاه مدت و دراز مدت در پیشرفت اسلام و زندگى مسلمانان آشکار شده و مىشود، فتحى که در طول تاریخ اسلام کم نظیر یا بى نظیر بود.
این فتح مربوط می شود به فتح حدیبیه که چون پاسخ، طولانی می شود به جزئیات آن نمی پردازم ولی اگر دوست دارید بدانید می توانید به کتاب های تفسیری ذیل همین آیات مراجعه کنید آنجا داستانش رابیان کرده اند.
اگر کسی رابطه بین فتح در آیه اول و بخشش گناه در آیه دوم را بداند دیگر جائی برای شک کردن در مورد عصمت پیامبر برایش باقی نمی ماند.
ادامه آن در بخش دوم بخوانید...
بخش دوم:
مهم این است که ما رابطه" فتح حدیبیه" را با مساله" آمرزش گناه" پیدا کنیم که کلید اصلى پاسخ به شبهه فوق است.
با دقت در حوادث و رویدادهاى تاریخى به این نتیجه مىرسیم: هنگامى که مکتبى راستین ظاهر مىشود و قد بر مىافرازد، وفاداران به سنن خرافى که موجودیت خود را در خطر مىبینند هر گونه تهمت و نسبت ناروا به آن مىبندند، شایعهها مىسازند، و دروغها مىپردازند، گناهان مختلف براى او مىشمرند و در انتظارند ببینند سرانجام کارش به کجا مىرسد؟.
اگر این مکتب در مسیر پیشرفت خود مواجه با شکست شود، دستاویزى محکم براى اثبات نسبتهاى ناروا بدست مخالفان مىافتد، و فریاد مىکشند نگفتیم چنین است، نگفتیم چنان است؟
اما هنگامى که به پیروزى نائل گردد و برنامههاى خود را از بوته آزمایش موفق بیرون آورد، تمام نسبتهاى ناروا نقش بر آب مىشود، و تمام" نگفتیمها" به افسوس و ندامت مبدل مىگردد و جاى خود را به" ندانستیمها" مىدهد!.
مخصوصا در مورد پیامبر اسلام (ص) این نسبتهاى ناروا و گناهان پندارى، بسیار فراوان بود، او را جنگ طلب، آتشافروز، بى اعتنا به سنتهاى راستین، غیر قابل تفاهم، و مانند آن مىشمردند.
صلح حدیبیه به خوبى نشان داد که آئین او بر خلاف آنچه دشمنان مىپندارند یک آئین پیشرو و الهى است، و آیات قرآنش ضامن تربیت نفوس انسانها و پایانگر ظلم و ستم و جنگ و خونریزى است.
او به خانه خدا احترام مىگذارد، هرگز بى دلیل به قوم و جمعیتى حمله نمىکند، او اهل منطق و حساب است، پیروانش به او عشق مىورزند، او به راستى همه انسانها را به سوى محبوبشان اللَّه دعوت مىکند، و اگر دشمنانش جنگ را بر او تحمیل نکنند او طالب صلح و آرامش است.
ادامه را در بخش سوم بخوانید...
بخش سوم:
به این ترتیب فتح حدیبیه تمام گناهانى که قبل از هجرت، و بعد از هجرت، یا تمام گناهانى که قبل از این ماجرا و حتى در آینده ممکن بود به او نسبت دهند همه را شست، و چون خداوند این پیروزى را نصیب پیامبر (ص) نمود مىتوان گفت خداوند همه آنها را شستشو کرد.
نتیجه اینکه این گناهان، گناهان واقعى نبود، بلکه گناهانى بود پندارى و در افکار مردم و در باور آنها، چنان که در آیه 14 سوره شعراء داستان موسى (ع) مىخوانیم که موسى به پیشگاه خدا عرضه داشت: وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ:" فرعونیان بر من گناهى دارند که مىترسم به جرم آن گناه مرا بکشند" در حالى که گناه او چیزى جز یارى فرد مظلومى از بنى اسرائیل و کوبیدن ستمگرى از فرعونیان نبود.
بدیهى است این نه تنها گناه نبود بلکه حمایت از مظلوم، بود ولى از دریچه چشم فرعونیان گناه محسوب مىشد.
به تعبیر دیگر" ذنب" در لغت به معنى آثار شوم و تبعات کارى است، ظهور اسلام در آغاز، زندگى مشرکان را به هم ریخت، ولى پیروزیهاى بعد سبب شد که آن تبعات به دست فراموشى سپرده شود.
هر گاه خانه کهنه و فرسودهاى را که سر پناه فعلى ما است، و به آن دلبستگى داریم خراب کنند ممکن است این کار را تخطئه کنیم، ولى بعد از آنکه ساختمانى محکم و مجهز بجاى آن ساخته شد، و تمام ناراحتیها بر طرف گشت، قضاوت ما به کلى دگرگون مىشود.
مشرکان مکه، چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، ذهنیات نادرستى در باره اسلام و شخص پیامبر (ص) داشتند که پیروزیهاى بعد بر همه آنها خط بطلان کشید.
آرى اگر رابطه آمرزش این گناهان را با مساله فتح حدیبیه در نظر بگیریم مطلب کاملا روشن است، رابطهاى که از" لام"" لِیَغْفِرَ لَک اللَّهُ" استفاده مىشود و کلید رمز براى گشودن معنى آیه است.
اما آنها که به این نکته توجه نکردهاند در اینجا مقام عصمت پیامبر (ص) را زیر سؤال بردهاند و براى او (نعوذ باللَّه) گناهانى قائل شدهاند که خدا در پرتو فتح حدیبیه آنها را بخشیده است، یا آیه را بر خلاف ظاهر معنى کردهاند.
جواب تفصیلی: سؤال: اگر پیامبران خدا و بالأخص پیامبر گرامى ما از هر خلاف و گناهى پیراستهاند، پس مقصود از «مغفرت ذنب» پیامبر بزرگوار ما که در آغاز سوره «الفتح» آمده است، چیست؟
پاسخ: بزرگترین دستاویز مخالفان عصمت نسبت به رسول گرامى (ص) همین آیه است که خدا در آن از مغفرت «ذنب» پیامبر خبر مىدهد آن هم، اعم از ذنب متقدم و متأخر آنجا که مىفرماید: «انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخرویتم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً و ینصرک الله نصراً عزیزاً» (فتح /1-3).«ما پیروزى آشکارى را نصیب تو کردیم، تا خدا گناهان متقدم و متأخر تو را بیامرزد، و نعمت خود را درباره تو تمام سازد، و تو را به راه راست هدایت نماید و تو را با نصرت قدرتمندى کمک کند».
ولى اگر در مجموع آیات سه گانه دقت کافى به عمل آید، روشن مىشود که مقصود چیز دیگرى است و به ذنب شرعى - که کتاب و سنت آن را ذنب مىداند و براى آن کیفر تعیین مىنماید - ارتباطى ندارد و براى توضیح این قسمت نکاتى را یادآور مىشویم و توجه به این نکات هدف آیه را روشن مىسازد. 1- مقصود از این فتح چیست؟ درباره این فتح در میان مفسران سه احتمال وجود دارد: 1- فتح مکه. 2- فتح خیبر. 3- صلح حدیبیه.
دو احتمال نخست با سیاق آیات سازگار نیست زیرا متون آیات سوره چنانکه بعداً خواهیم گفت، ناظر به صلح حدیبیه مىباشد.
به خاطر وجود چنین دشوارى در این دو احتمال، برخى بر آن شدند که بگویند آیه به معنى گزارش از تحقق پیروزى در گذشته نیست، بلکه مقصود گزارش از تقدیر و قضاى الهى است که در آینده چنین فتحى انجام خواهد گرفت و معناى «انا فتحنا»، «انا قضینا الفتح» است یعنى چنین پیروزى و فتحى را مقدر ساختیم.مشکلى که در احتمال سوم وجود دارد این است که آیه از «فتح» و پیروزى سخن مىگوید و صلح حدیبیه، سازش بود، نه پیروزى.ولى این اشکال کاملاً قابل دفع است زیرا: درست است که صلح حدیبیه به ظاهر صلح و سازش بود نه پیروزى و غلبه بر دشمن، امام همین صلح به اندازهاى سود به حال اسلام داشت که فتح خیبر و مکه را باید یکى از ثمرات آن شمرد و ما نتائج چشمگیر این پیمان را در کتاب «فروغ ابدیت» به صورت گسترده نوشتهایم علاقمندان به آنجا مراجعه کنند در هر حال احتمال سوم از دو احتمال نخست روشنتر است و این احتمال را دو مطلب تأیید مىکند:
الف: آیاتى در خود سوره گواهى مىدهند که مقصود از آن صلح حدیبیه است مانند:
1- «لقد رضى الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجرة» (فتح /18).«خداوند آنگاه از مؤمنان خشنود شد که زیر درخت با تو بیعت مىکردند» و این بیعت در صلح حدیبیه انجام گرفت.
2- «و هو الذى کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکة من بعد ان اظفر کم علیهم و کان الله بما تعملون بصیراً» (فتح /24).«او است که دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در سرزمین مکه باز داشت، پس از آن که شما را بر آنها پیروز کرد، خدا به آنچه که انجام مىدهید، بینا است».
مفسران مىنویسد: هنگامى که پیامبر (ص) در صلح حدیبیه در سرزمین «تنعیم» فرود آمد، ناگهان هشتاد یا سى جوان مسلح قرشى از طریق کوه ظاهر شدند و هدف آنان ترور پیامبر (ص) و کشتن یاران او بود، ولى بر اثر دعاى پیامبر (ص) کارى صورت ندادند و همگى اسیر شدند.
3- روشنتر اینکه در ذیل آیه بیست و هفتم پس از بیان سرگذشت حدیبیه جمله «فجعل من دون ذلک فتحا قریبا» آمده است و معنى آن این است که در کنار این «فتح مبین» فتح نزدیکى قرار داده است که همان فتح مکه است از این جمله معلوم مىشود که «فتح مبین» غیر از «فتح قریب» است، مقصود از «فتح قریب» حتماً فتح مکه مىباشد.
ب: واحدى در «اسباب النزول» خود که مرجع نسبتاً موثقى براى شأن نزول آیات است روایاتى نقل مىکند که همگى حاکى از آن است که شان نزول آیات صلح حدیبیه است .روایاتى که محدثان شیعه نقل کردهاند مختلف است على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود فتح را مربوط به فتح حدیبیه مىداند، ولى صدوق در کتاب «عیون اخبارالرضا» و ابن طاووس در کتاب «سعد السعود» بنا به روایتى آن را مربوط به فتح مکه مىداند و اگر روایت صدوق از نظر سند بى اشکال باشد، باید روایت دوم را پذیرفت.
در حال خواه مقصود صلح حدیبیه باشد، یا فتح مکه این اختلاف تأثیرى در هدفى که ما آن را تعقیب مىکنیم، ندارد.
2- مقصود از «ذنب» چیست؟«ذنب - بر وزن بند - به معنى جرم است که در فارسى آن را گناه مىنامند ابن فارس در المقایس مىگوید: «ذنب» به معنى جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معنى دم حیوان، و گاهى در معناى «حظ» و «نصیب» به کار مىرود. ابن منظور مىگوید: ذنب به معنى اثم و جرم و معصیت و جمع آن «ذنوب» است.حضرت موسى در مناجات خود با خدا، آنگاه که او را به رسالت مبعوث ساخت و فرمان داد که به سوى فرعون برود، چنین گفت: «و لهم على ذنب فاخاف ان یقتلون (شعرا /14): برگردن من گناهى دارند از آن ترسم که مرا بکشند» و مقصود از آن، قتل قبطى است که به وسیله موسى در مصر کشته شد. بنابراین در این که ذنب به معنى جرم و گناه است، نباید تردید کرد، در قرآن این واژه در هفت مورد وارد شده و مقصود از همه، جرم است قرآن خدا را چنین توصیف مىکند: «عافر الذنب و قابل التوب» (غافر /3): بخشاینده گناهان و پذیرنده توبهها است» و درباره فرزندان زنده به گور مىفرماید: «و اذ الموؤدة سئلت، باى ذنب قتلت (تکویر /9): آنگاه که از دختر زنده به گور شده سؤال مىشود به چه گناهى کشته شد؟» و همچنین است موارد دیگر.
مهم این نیست که بدانیم معنى ذنب چیست، مهم این است که بدانیم که ذنب یک معنى نسبى است که درباره آن انظار و دیدها کاملاً ممکن است مختلف باشد، چه بسا کردارى در نظر فرد یا گروهى جرم و گناه محسوب شود در حالى که همان کردار در نظر فرد و یا گروه دیگر کاملاً یک کردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا کردار و رفتارى از شخص جائر مطلوب است ولى همان کردار از شخصى دیگر نامطلوب و مذموم مىباشد.
تصور این که ذنب به معناى مخالفت با تکلیف الزامى الهى است که کیفر به دنبال دارد کاملاً بىپایه است، بلکه حقیقت جرم و گناه، عصیان و طغیان و به اصطلاح قانون شکنى است و اما «قانون» چه کسى؟ آیا قانون خدا، یا قانون دیگران؟ آیا قانون مطلق که تمام انسانها را در بردارد؟ یا قانون نسبى که از آن گروه برجسته است ؟و هرگز در لفظ ذنب خصوصیتى به نام خدا یا غیر خدا یا قانون مطلق و یا نسبى نهفته نیست و باید خصوصیات را از قرائن خارجى به دست آورد؟ و این مطلب راه حل مشکل آیه است که بعداً توضیح داده مىشود.
3- غفران در لغت عربغفر و غفران به معنى ستر و پوشیدن است و اگر به کلاهخود «مِغفر» مىگویند به خاطر این است که سر را مىپوشاند.
عرب به موى گستردهاى که گردن و پائینتر از آن را مىپوشاند، غفر مىگوید و قریب به این مضمون، عبارت لسان العرب است تا آنجا که یادآور مىشود جمله «غفر الله ذنوبه» به معنى «ستر الله ذنوبه» است، البته این لفظ در موردى به کار مىرود که متعق آن نامطلوب و ناپسند باشد.
4- چگونه پیروى علت مغفرت است؟ 5- مقصود از «ذنب» چیست؟
ظاهر آیه مىرساند که «هدف» از انجام چنین فتحى این بود که خدا گناهان متقدم و یا متأخر پیامبر (ص) را بخشد ولى غفران ذنب در صورتى مىتواند هدف و غایت شمرده شود که یک نوع رابطهاى میان آندو باشد. در صورتى که به حسب ظاهر میان آندو، چنین رابطهاى وجود ندارد، زیرا موفقیت پیامبر گرامى (ص) و چیرگى او بر دشمن مىتواند، مایه نشر و گسترش اسلام، و یا شهرت و بلند آوازگى پیامبر باشد، نه مایه بخشوده شدن گناه وى.
این همان نکته مهم در آیه است که اگر به صورت صحیح تحلیل گردد، مخالف عصمت، کاملاً خلع سلاح مىگردد. اصولاً کسانى که با این آیه بر عدم عصمت پیامبر (ص) استدلال مىنمایند از توضیح این رابطه غفلت جسته و در نتیجه، گام در بیراهه نهادهاند، بیان این رابطه و این که چگونه پیروزى سبب شد که خدا گناهان او را ببخشد، کلید فهم آیه است. هرگاه مقصود از «ذنب»، «گناه شرعى و مخالفت با امر الهى» باشد، یک چنین مغفرتى نمىتواند هدف پیروزى و یاغایت آن باشد زیرا هیچ گونه رابطه منطقى میان آن دو نیست و در این موقع مفهوم آیه به صورت مبهم در مىآید زیرا چگونه مىتواند پیروزى در جنگ، سبب آمرزش گناهان گذشته و آینده انسانى گردد و یک چنین تلازم شبیه گفتار گویندهاى مىشود که در زبانهاى معروف است گنه کرد در بلغ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى
ولى هرگاه مقصود از آن «ذنبى» باشد که قریش او را به آن متهم مىکردند به شرحى که هم اکنون یادآور مىشویم، در این صورت رابطه میان این دو فعل روشن مىگردد.شکى نیست که پیامبر (ص) از نخستین لحظه دعوت خود، گام بر خلاف روش نیاکان آنان برداشت و راه و روش آنان و خدایان دروغین آنان را که پرستش مىکردند، نکوهش نمود، و سرانجام آئین او مایه تفرقه و دو دستگى گشت، از این جهت وى در نظر آنان مجرم و خلافکار شمرده شد - لذا - سران قریش در دیدار خود با ابوطالب به عنوان شکایت چنین گفتند: «ان ابن اخیک قد سب الهتنا و عاب دیننا و ظلل آبائنا فاما ان تکفه عنا و اما ان تخلى بیننا و بینه».«برادر زاده تو به خدایان ما ناسزا گفته و آئین ما را به زشتى یاد کرده و افکار و عقائد ما را باطل، و نیاکان ما را گمراه قلمداد کرده است یا او را از این کار باز دار، و یا حمایت خود را از او بردار».
جرمهاى او پیش از هجرت بر محور چنین مسائل دور مىزند در حالى که جرم او از نظر قریش پس از هجرت شدیدتر شد زیرا او موجب برخوردهاى نظامى و نبردهاى خونین در بدر واحد و احزاب گردید و در نتیجه گروهى از بزرگان قریش به خاک مذلت افتادند و سرانجام قریش با قیاسهاى باطل خود، او را مجرمتر دانسته و هرگز از گناه او چشم نپوشیده بودند.
در صلح حدیبیه که پیامبر (ص) انعطاف و نرمش بسیار عظیمى از خود نشان داد آنان به عظمت روحى پیامبر (ص) پىبردند و بسیارى از آنان فهمیدند که در محاسبات خود، دچار اشتباه شدند بودند، آنگاه که جانبازى جوانان مسلمان در بیابان حدیبیه از نزدیک مشاهد کردند،معنویت پیامبر (ص) و عظمت او در نظر آنان تجلى کرد،و در سال بعد که پیامبر براى انجام عمره با گروهى از یاران خود به زیارت خانه خدا مشرف شد، مشرکان با انضباط اسلامى و شعارهاى کوبنده و در عین حال روح بخش، و تقید پیامبر (ص) به مفاد صلح نامه، کاملاً آشنا شدند و در نتیجه ازپیامبر چهره دیگرى در قلوب آنان ترسیم گردید و انسان مجرم، به صورت یک انسان ملکوتى وارسته و مقید به اصول اخلاقى، و منادى صلح و صفا و خیرخواه انسانها تجلى کرد و همگان به خاطر مشاهده این نوع از صفات نیک، و کردار پسندیده خاطرات تلخ گذشته را اعم از قبل از هجرت و یا پس از آن، فراموش کردند و لذا به صورت فردى و یا دستجمعى به تدریج سرزمین شرک را ترک مىگفتند و به پیامبر مىپیوستند و اسلام خالد بن ولید و عمرو عاص و افراد دیگر پیش از فتح مکه از ثمرات صلح حدیبیه و یا فتح آن است .
خداوند این پیروزى را نصیب پیامبر نمود تا تمام این بدانگاریها و زشت اندیشیهاى قریش درباره رسول گرامى از میان برود و مخالفان با قیافه معصومانه وملکوتى او آشنا گردند و اگر این پیروزى نبود مخالفان بر عقیده خود نسبت به وى باقى مىماندند.
این پیروزى نه تنها این نوع از جرمها و گناهان را برچید، و بر همه پرده نسیان افکند، بلکه او را از یک رشته اتهامهایى مانند کاهن ساحر و مفترى و کذاب و... اقتباس کننده کتابهاى پیشینیان، و مانند اینها کاملاً تبرئه کرد زیرا یک فرد کاهن وساحر، نمىتواند چنین دولت عظیمى را در یثرب تشکیل دهد که شعاع قدرت آن تا قلب جزیره برسد و سراسر قبائل و ساکنان شبه جزیره متوجه دین و آئین او گردند وهر روز، قلوب بیشترى را تسخیر کند.
اصولاً یکى از سنن اجتماعى این است که اگر فردى مدعى مقام و منصبى گردد و یا اصل و تزى را ارائه کند و یا مدعى اصلاح اجتماعى شود، روز نخست انواع ناسزاگوئیها و دشنامها و بلکه تهمتها به سوى او سرازیر مىگردد ولى آنگاه که اوبه ادعاى خود عینیت بخشید و عملاً داراى مقام و منصبى شد و اصل و تز خود را پیاده کرد و اصلاح خود را به گونهاى ارائه داد، طبعاً یک چنین عینیتى بر تمام آن همه اندیشهها و ذهنیات خاتمه مىبخشد.
حیات پیامبر (ص) نیزاز این اصل جدا نبود فتح و پیروزى چشمگیر پیامبر در حدیبیه و یا مکه جرمهاى خیالى قریش را پنهان ساخت، بلکه همه ناسزاگوئیهایى که ممکن بود بدون پیروزى در ذهن عوام مؤثر افتد، رخت بربست و دیگر در نظر مخالفان نه مجرم و گنهکار بود و نه کاهن و غیب گو، و یا ساحر و جادوگر، بلکه انسانى ملکوتى بود که با واقع بینى و درک واقعیتها و شناخت قوانین آفرینش و مصالح و مفاسد انسانها، جهان عرب را به سعادت رهبرى کرد.
6- مقصود از متقدم و متأخر چیست ؟
در آیات سوره هر چند حد زمانى این تقدم و تأخر بیان نشده ولى طبق بیان یاد شده مىتوان گفت مقصود حوادث به پیش از هجرت و پس از آن است و علت جدا سازى این دو، از هم این است که گناهان پیش از هجرت از دائره لفظ بیرون نبوده و فقط گناه وى همان تبلیغ اسلام و سرانجام تفرقه بوده است .در حالى که یکى از گناهان او پس از هجرت تشکیل حکومت قدرتمندى بود که توانست در پرتو یک ارتش منظم، قواى کفر را درهم بشکند و قهرمانان آنها را به خاک مذلت بیفکند.
با توجه به این مقدمات پنجگانه، مفاد آیه آنچنان روشن مىگردد که دیگر به توضیح زائد احتیاج نیست و کلید فهم مفاد آیه دو چیز است:
الف: مقصود از ذنب، ذنب الهى نیست، بلکه ذنبى است که قریش او را به آن متهم کرده بودند.
ب: هدف بودن مغفرت و پوشانیدن ذنوب در صورتى به نحو صحیح تجلى مىکند که مقصود ذنب نسبى و حاکم و داور آن قریش و دشمنان پیامبر باشد، نه ذنب الهى و مخالفت با تکالیف الزامى خداوند بزرگ.
گفتارى از امام هشتم - بیان یاد شده صورت گسترده از گفتار امام رضا (ع) است آنگاه که مأمون از حضرف مفاد آیه را سؤال کرد:
مأمون: اى فرزند پیامبر آیا از عقائد شما این نیست که پیامبران از گناه معصوم و پیراستهاند؟
امام: چرا.
مأمون: پس معنى گفتار خدا درباره پیامبر بزرگوارمان چیست؟ آنگاه که فرمود: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر»؟
امام: هیچ کس در نزد مشرکان مکه به اندازه پیامبر خدا، جرم نداشت آنان سیصد و شصت بت را مىپرستیدند آنگاه پیامبر (ص) آنان را به یکتا پرستى دعوت کرد این کار بر آنان سخت گران آمد و همگى گفتند:
«اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشىء عجاب و انطلق الملامنهم ان امشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشىء یرادما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق» (ص /5-7)
«آیا خدایان متعدد را یک خدا قرار داده این چیز عجیبى است بزرگان آنان (از محضر ابوطالب) بیرون آمدند و گفتند بروید در راه حفظ خدایان بردبار و با استقامت باشید این چیزى است که خواسته شده است ما این سخن را در آخرین شریعت نیز نشنیدهایم (طبعاً از افسانههاى پیشینیان است) این جز دورغ چیزى نیست».
آنگاه که پیامبر (ص) مکه را فتح کرد و پیامبر را با خطا «انا فتحنا لک فتحا بینا» مخاطب ساخت در این موقع گروهى از مشرکان مکه اسلام آوردند و برخى دیگر مکه را ترک گفتند، و گروه دیگر که به حالت شرکت باقى ماندند، نتوانستند یکتاپرستى را انکار نمایند از این جهت گناه او نزد مردم مکه بخشوده و پوشیده شد.
مأمون: خدا خیرت دهد اى ابا الحسن.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ